روش هاى حل تعارض علم و دين
از جمله موضوعات اساسى در بحث از رابطه علم و دين، بيان نحوه حل تعارض در مواردى است كه تعاليم دينى با داده هاى علوم اصطكاك پيدا مى كند.در اين مقاله ابتدا به بيان نظريات مختلف مكاتب غربى در حل تعارض علم و دين اشاره مى شود، سپس به اين سؤال پاسخ داده مى شود كه راه حل هاى طرح شده تا چه حد مى تواند در اسلام براى رفع موارد تعارض علم و دين كارساز باشد.
مقدمه
از جمله موضوعات اساسى در بحث از رابطه علم و دين، بيان نحوه حل تعارض در مواردى است كه تعاليم دينى با داده هاى علوم اصطكاك پيدا مى كند. دين شناسى در اين زمينه چه اقتضايى دارد؟ دانشمندان و متكلمان غربى چه پيشنهاداتى دارند؟ اسلام چه شيوه اى ارائه مى كند؟ در اين زمينه، ابتدا به بيان نظريات مختلف مكاتب غربى در حل تعارض علم و دين اشاره مى شود، سپس به اين سؤال پاسخ داده مى شود كه راه حل هاى طرح شده تا چه حد مى تواند در اسلام براى رفع موارد تعارض علم و دين كارساز باشد. در اين باره، به ذكر مشكلاتى اشاره خواهد شد كه گوياى عدم كارسازى و كارگشايى اين روش ها براى حل تعارض علم و دين در اسلام است. در نهايت، راه حل پيشنهادى اسلام در اين زمينه مطرح خواهد شد. اما پيش از هر چيز به دسته بندى نظريات مختلفى كه در زمينه حل تعارض علم و دين در غرب، به ويژه در مسيحيت ارائه شده است، مى پردازيم:
شيوه هاى حل تعارض علم و دين از منظر غرب
1. حاكميت مطلق دين بر علم
يك راه حل براى رفع موارد تعارض علم و دين حاكميت مطلق بخشيدن به دين در برابر علم است. در ميان مسيحيان، كسانى به اين ديدگاه پاى بند بودند. همچنين گروهى از مسيحيان كه به «اصول گرايان»1 معروف بودند نيز از اين موضوع طرف دارى مى كردند. آنان در سال 1909 فعاليتى را آغاز نمودند و مطالبى را با عنوان بنيادها منتشر مى كردند. اين گروه نهضتى را براى دفاع در برابر نهضت «نوخواهى»2، كه در جهت پذيرش نظريه تكاملى داروينى حركت مى كرد، آغاز نمودند. اصول گرايان به لزوم حمل عبارات كتاب مقدس بر معانى ظاهرى آن تأكيد داشتند و اين مطلب را در همه موارد، از جمله موارد تعارض آن ها با نظريات علمى، لازم الاجرا مى دانستند. پيروان تندروتر اين نظريه نه تنها موضوع تكامل داروينيسم، بلكه به طور كلى علوم گوناگون و آموزش هاى جديد علمى را نيز مورد حمله قرار مى دادند; زيرا آن ها را داراى فحواى مادى و الحادى تلقى مى كردند.3
روش ديگرى كه به حاكميت مطلق دين در موارد تعارض منجر مى شود، بى ارزش نمودن علم و يا كاهش ارزش واقع نمايى آن است. تعارض در صورتى حاصل مى شود كه آموزه هاى دين و علم، هر دو ناظر به واقع باشند و قضاياى واقع نمايى را، كه قابل صدق و كذب است، بيان نمايند. در اين صورت، اگر هر دو در يك مورد مخالف هم سخنى داشته باشند، نمى توانند هر دو صادق تلقى شوند و قابل پذيرش باشند، بلكه يكى از آن دو بايد كنار زده شود. اما اگر كسى معتقد باشد كه قضاياى علمى ارزش واقع نمايى ندارند، در نتيجه، قابليت صدق و كذب از آن ها سلب شده و امكان تعارض با جملات ديگرى را نخواهند داشت. از جمله انديشمندانى كه اين راه را برگزيدند، كسانى هستند كه در مصاف علم و دين از نظريه «ابزارانگارى در علم و واقع نمايى در دين» دفاع كرده اند. در فيزيك جديد، بسيارى از دانشمندان اين ديدگاه ابزارانگارى را برگزيده اند. اين مشرب يك مشرب مطرود و غيرقابل توجهى نيست، بلكه فيزيك دانان و رياضى دانان بسيارى در ميان طرف داران آن ديده مى شوند. از آن جمله، مى توان از دوئم (1861 ـ 1916، Duhem) فيزيكدان، رياضيدان و مورّخ علم فرانسوى و اروين شرودينگر (1887 ـ 1961، Erwin Schrodinger)، عالم اتريشى فيزيك نظرى، نام برد. اين دانشمندان معتقدند كه نظريه هاى علمى بيانگر واقعيت نيستند و تصورات حاصل از آن ها عيناً منطبق بر مابه ازايى در عالم خارج نمى باشند; نظريه ها صرفاً ابزارهايى رياضى هستند كه دانشمندان را براى پيش بينى و محاسبه حوادث كمك مى كنند.
دوئم مسيحىِ كاتوليك بود كه موضعى ابزارانگارانه در باب علم، به ويژه فيزيك و ترموديناميك، اتخاذ كرد. او معتقد بود اصطلاحات نظرى مانند اتم، ملكول، انرژى، آنتروپى و امثال آن را ما ساخته ايم و به عالم خارج نسبت داده ايم; خود اين ها به طور مستقيم مشاهده نمى شوند، بلكه ابزارى براى تفسير مشهودات ما هستند; مثلاً، آنچه محسوس است حركت شىء و شتابى است كه آن مى گيرد، اما اين كه چيزى به نام «نيرو» مبادله شود، بيانى نظرى است، نه ضرورتاً مطابق با واقع. علم در مقامِ كشفِ واقع نيست تا گفته شود كه يك نظريه علمى به طور صحيح و يا باطل از واقع سخن گفته است، علم هدف ديگرى دارد. دوئم محتواى كتاب مقدس را صددرصد مطابق واقع مى دانست. به اعتقاد وى، اين كه منابع دينى مى گويند زمين ثابت است و خورشيد به دور آن مى چرخد، مطلبى درست است; چون دين واقع نماست، اما آنچه علم در اين باب مى گويد صرفاً بيان مصلحت عملى و ابزارى كارساز است كه حظى از واقعيت ندارد.4
2. بى معنا تلقى نمودن قضاياى دينى
در صورتى ميان دو قضيه تعارض به وقوع مى پيوندد كه هر دو معنادار بوده و اشاره حقيقى و خارجى از خود داشته باشند و در عين حال، مضمون يكى با ديگرى سازگار نباشد. اما اگر هر يك از دو طرف بى معنا تلقى شوند، امكان تعارض مرتفع خواهد شد. اثبات گرايى (پوزيتيويسم) منطقى به اين ديدگاه معتقد است. اثبات گرايان منطقى معيار معنادارى در جملات علمى را قابليت ارزيابى تجربى آن مى دانستند و اين ميزان را براى معنادارى هر قضيه اى مى پذيرفتند و چون قضاياى دينى قابل اثبات تجربى نبودند، آن ها را بى معنا تلقى مى كردند. آلفرد آير (1910 ـ 1989 Alfred, Ayer) سه دسته قضايا را معنادار مى داند: قضاياى شخصى حاكى از وقايع مشخص خارجى، قضاياى كلى علمى كه در خارج قابل اثبات يا ابطال اند، و قضاياى توتولوژيك كه در رياضيات و هندسه و امثال آن هستند. جملاتى كه خارج از اين سه قسم باشند، از حوزه سخنان معنادار خارج اند; يعنى ياوه اند و معناى محصلى افاده نمى كنند و فاقد محتواى ادراكى هستند.
3. تابعيت دين از علم
بنابر اين كه قضاياى دينى و علمى هر دو معنادار باشند، امكان تعارض وجود دارد، اما اگر هميشه فهم معناى صحيح دينى تابع نتايج علمى تلقى شود، تعارض مفروض حل مى شود. برخى از ديدگاه ها حل تعارض را با تابع قراردادن دين نسبت به علم حل مى نمايند كه از جمله، مى توان كسانى را نام برد كه معتقد به دست كشيدن بى رويه و افراط گونه از معانى حقيقى الفاظ در كتب دينى هستند. ارنان مك مولين (Ernan McMullin) از قول اگوستين نقل مى كند كه وى مى گويد: هرگاه تعارضى ميان يك نظريه ثابت شده علمى و معناى ظاهرى عبارتى از انجيل به وجود بيايد، عبارت كتاب مقدس بايد به صورت مجازى تفسير گردد; همان گونه كه در مورد فصل اول سفر پيدايش بايد چنين كرد. به نظر وى، كتاب مقدس درصدد بيان شكل آسمان ها نيست; روح القدس نخواسته است امورى را به انسان ها بياموزد كه ارتباطى با رستگارى آن ها ندارد.5
نويسندگان مسيحى دوران قرون ميانه اشكال و صور گوناگون معناى حقيقى و سطوح و مراتب متفاوت حقيقت را در كتاب مقدس پذيرفتند و بسيارى از عبارات مسأله ساز كتاب مقدس را به گونه اى مجازى و استعارى تفسير نمودند. لوتر و اعضاى كليساى انگليسى6 اين روش را ادامه دادند، گرچه برخى لوترى ها و كالوينى هاى متأخّر بيش تر بر لزوم حمل به معناى حقيقى اصرار داشتند.7
در قرن بيستم، كليساى رم و بسيارى از گروه هاى اصلى پروتستان ها گفتند كه متون مقدس مدرك، شاهد و يا گواهى انسانى نسبت به وحى اوليه است كه در زندگى پيامبران(عليهم السلام)و شخص مسيح(عليه السلام) اتفاق افتاده است. بسيارى از سنّت گرايان بر مركزيت مسيح اصرار دارند، بدون اين كه بر خطاناپذيرى تفسير انجيل و لوازم حمل عبارات آن بر معانى حقيقى آن ها پافشارى داشته باشند.8 برخى از متكلمان برجسته مسيحى مانند بريث ويت(Braithwaite) در يك سخنرانى مشهور تحت عنوان «ديدگاه يك تجربه گرانسبت به ماهيت اعتقاد دينى» تلاش كردند تا نشان دهند كه سخن دينى عمدتاً حاكى از تعهد اخلاقى و در عين حال، موجد آن است. اما اين اعتقادات را نمى توان صادق تلقى كرد.9
4. جدايى كامل حوزه علم از دين
برخى از نظريات حل تعارض علم و دين را در جدا نمودن قلمرو آن ها مى دانند. از اين جمله، مى توان كلام ليبرال، نئوارتدوكس، اگزيستانسياليسم و تحليل زبانى را نام برد.
الف. كلام ليبرال (الهيّات اعتدالى): جدال هاى اوليه بر مسأله تكامل به تدريج، متكلمان را به دو قطب سنّت گرا و نوخواه تقسيم نمود. هر گروه درصدد دفاع و تقويت موضع خود برآمد. در اواخر قرن نوزدهم، يك ليبراليسم كلامى، كه حد واسط اين دو ديدگاه تلقى مى شد، در ميان متكلمان پروتستان حاكم گشت. آنان از يك سو، هم صدا با نوخواهان، نظريه تكامل را بدون هيچ گونه قيد و شرطى پذيرفتند و از سوى ديگر، اين پذيرش را مستلزم ايجاد جرح و تعديلى در عقايد دينى نمى ديدند; زيرا آنان مبناى الهيات را در احوال قلبى، دينى و اخلاقى، نه در الهيات عقلى و نقلى جستوجو مى كردند. به اعتقاد آنان، منشأ معرفت به خداوند بيش و پيش از آن كه ناشى از كتاب مقدس و يا جريان تكاملى باشد، ريشه در آگاهى دينى و اخلاقى انسان دارد.10 متكلمان ليبرال تحليل تاريخى متون مقدس را پذيرفتند و تفسيرهاى مخالف نظريه تكامل را ناشى از فرضيات علمى و وضعيت فرهنگى حاكم بر زمان نگارش اين تفاسير دانستند. لازمه اين ديدگاه پذيرش نظريه داروين در زمينه رشد تاريخى تفاسير متون مقدس بود.11
از جمله موضوعات اساسى در بحث از رابطه علم و دين، بيان نحوه حل تعارض در مواردى است كه تعاليم دينى با داده هاى علوم اصطكاك پيدا مى كند.در اين مقاله ابتدا به بيان نظريات مختلف مكاتب غربى در حل تعارض علم و دين اشاره مى شود، سپس به اين سؤال پاسخ داده مى شود كه راه حل هاى طرح شده تا چه حد مى تواند در اسلام براى رفع موارد تعارض علم و دين كارساز باشد.
مقدمه
از جمله موضوعات اساسى در بحث از رابطه علم و دين، بيان نحوه حل تعارض در مواردى است كه تعاليم دينى با داده هاى علوم اصطكاك پيدا مى كند. دين شناسى در اين زمينه چه اقتضايى دارد؟ دانشمندان و متكلمان غربى چه پيشنهاداتى دارند؟ اسلام چه شيوه اى ارائه مى كند؟ در اين زمينه، ابتدا به بيان نظريات مختلف مكاتب غربى در حل تعارض علم و دين اشاره مى شود، سپس به اين سؤال پاسخ داده مى شود كه راه حل هاى طرح شده تا چه حد مى تواند در اسلام براى رفع موارد تعارض علم و دين كارساز باشد. در اين باره، به ذكر مشكلاتى اشاره خواهد شد كه گوياى عدم كارسازى و كارگشايى اين روش ها براى حل تعارض علم و دين در اسلام است. در نهايت، راه حل پيشنهادى اسلام در اين زمينه مطرح خواهد شد. اما پيش از هر چيز به دسته بندى نظريات مختلفى كه در زمينه حل تعارض علم و دين در غرب، به ويژه در مسيحيت ارائه شده است، مى پردازيم:
شيوه هاى حل تعارض علم و دين از منظر غرب
1. حاكميت مطلق دين بر علم
يك راه حل براى رفع موارد تعارض علم و دين حاكميت مطلق بخشيدن به دين در برابر علم است. در ميان مسيحيان، كسانى به اين ديدگاه پاى بند بودند. همچنين گروهى از مسيحيان كه به «اصول گرايان»1 معروف بودند نيز از اين موضوع طرف دارى مى كردند. آنان در سال 1909 فعاليتى را آغاز نمودند و مطالبى را با عنوان بنيادها منتشر مى كردند. اين گروه نهضتى را براى دفاع در برابر نهضت «نوخواهى»2، كه در جهت پذيرش نظريه تكاملى داروينى حركت مى كرد، آغاز نمودند. اصول گرايان به لزوم حمل عبارات كتاب مقدس بر معانى ظاهرى آن تأكيد داشتند و اين مطلب را در همه موارد، از جمله موارد تعارض آن ها با نظريات علمى، لازم الاجرا مى دانستند. پيروان تندروتر اين نظريه نه تنها موضوع تكامل داروينيسم، بلكه به طور كلى علوم گوناگون و آموزش هاى جديد علمى را نيز مورد حمله قرار مى دادند; زيرا آن ها را داراى فحواى مادى و الحادى تلقى مى كردند.3
روش ديگرى كه به حاكميت مطلق دين در موارد تعارض منجر مى شود، بى ارزش نمودن علم و يا كاهش ارزش واقع نمايى آن است. تعارض در صورتى حاصل مى شود كه آموزه هاى دين و علم، هر دو ناظر به واقع باشند و قضاياى واقع نمايى را، كه قابل صدق و كذب است، بيان نمايند. در اين صورت، اگر هر دو در يك مورد مخالف هم سخنى داشته باشند، نمى توانند هر دو صادق تلقى شوند و قابل پذيرش باشند، بلكه يكى از آن دو بايد كنار زده شود. اما اگر كسى معتقد باشد كه قضاياى علمى ارزش واقع نمايى ندارند، در نتيجه، قابليت صدق و كذب از آن ها سلب شده و امكان تعارض با جملات ديگرى را نخواهند داشت. از جمله انديشمندانى كه اين راه را برگزيدند، كسانى هستند كه در مصاف علم و دين از نظريه «ابزارانگارى در علم و واقع نمايى در دين» دفاع كرده اند. در فيزيك جديد، بسيارى از دانشمندان اين ديدگاه ابزارانگارى را برگزيده اند. اين مشرب يك مشرب مطرود و غيرقابل توجهى نيست، بلكه فيزيك دانان و رياضى دانان بسيارى در ميان طرف داران آن ديده مى شوند. از آن جمله، مى توان از دوئم (1861 ـ 1916، Duhem) فيزيكدان، رياضيدان و مورّخ علم فرانسوى و اروين شرودينگر (1887 ـ 1961، Erwin Schrodinger)، عالم اتريشى فيزيك نظرى، نام برد. اين دانشمندان معتقدند كه نظريه هاى علمى بيانگر واقعيت نيستند و تصورات حاصل از آن ها عيناً منطبق بر مابه ازايى در عالم خارج نمى باشند; نظريه ها صرفاً ابزارهايى رياضى هستند كه دانشمندان را براى پيش بينى و محاسبه حوادث كمك مى كنند.
دوئم مسيحىِ كاتوليك بود كه موضعى ابزارانگارانه در باب علم، به ويژه فيزيك و ترموديناميك، اتخاذ كرد. او معتقد بود اصطلاحات نظرى مانند اتم، ملكول، انرژى، آنتروپى و امثال آن را ما ساخته ايم و به عالم خارج نسبت داده ايم; خود اين ها به طور مستقيم مشاهده نمى شوند، بلكه ابزارى براى تفسير مشهودات ما هستند; مثلاً، آنچه محسوس است حركت شىء و شتابى است كه آن مى گيرد، اما اين كه چيزى به نام «نيرو» مبادله شود، بيانى نظرى است، نه ضرورتاً مطابق با واقع. علم در مقامِ كشفِ واقع نيست تا گفته شود كه يك نظريه علمى به طور صحيح و يا باطل از واقع سخن گفته است، علم هدف ديگرى دارد. دوئم محتواى كتاب مقدس را صددرصد مطابق واقع مى دانست. به اعتقاد وى، اين كه منابع دينى مى گويند زمين ثابت است و خورشيد به دور آن مى چرخد، مطلبى درست است; چون دين واقع نماست، اما آنچه علم در اين باب مى گويد صرفاً بيان مصلحت عملى و ابزارى كارساز است كه حظى از واقعيت ندارد.4
2. بى معنا تلقى نمودن قضاياى دينى
در صورتى ميان دو قضيه تعارض به وقوع مى پيوندد كه هر دو معنادار بوده و اشاره حقيقى و خارجى از خود داشته باشند و در عين حال، مضمون يكى با ديگرى سازگار نباشد. اما اگر هر يك از دو طرف بى معنا تلقى شوند، امكان تعارض مرتفع خواهد شد. اثبات گرايى (پوزيتيويسم) منطقى به اين ديدگاه معتقد است. اثبات گرايان منطقى معيار معنادارى در جملات علمى را قابليت ارزيابى تجربى آن مى دانستند و اين ميزان را براى معنادارى هر قضيه اى مى پذيرفتند و چون قضاياى دينى قابل اثبات تجربى نبودند، آن ها را بى معنا تلقى مى كردند. آلفرد آير (1910 ـ 1989 Alfred, Ayer) سه دسته قضايا را معنادار مى داند: قضاياى شخصى حاكى از وقايع مشخص خارجى، قضاياى كلى علمى كه در خارج قابل اثبات يا ابطال اند، و قضاياى توتولوژيك كه در رياضيات و هندسه و امثال آن هستند. جملاتى كه خارج از اين سه قسم باشند، از حوزه سخنان معنادار خارج اند; يعنى ياوه اند و معناى محصلى افاده نمى كنند و فاقد محتواى ادراكى هستند.
3. تابعيت دين از علم
بنابر اين كه قضاياى دينى و علمى هر دو معنادار باشند، امكان تعارض وجود دارد، اما اگر هميشه فهم معناى صحيح دينى تابع نتايج علمى تلقى شود، تعارض مفروض حل مى شود. برخى از ديدگاه ها حل تعارض را با تابع قراردادن دين نسبت به علم حل مى نمايند كه از جمله، مى توان كسانى را نام برد كه معتقد به دست كشيدن بى رويه و افراط گونه از معانى حقيقى الفاظ در كتب دينى هستند. ارنان مك مولين (Ernan McMullin) از قول اگوستين نقل مى كند كه وى مى گويد: هرگاه تعارضى ميان يك نظريه ثابت شده علمى و معناى ظاهرى عبارتى از انجيل به وجود بيايد، عبارت كتاب مقدس بايد به صورت مجازى تفسير گردد; همان گونه كه در مورد فصل اول سفر پيدايش بايد چنين كرد. به نظر وى، كتاب مقدس درصدد بيان شكل آسمان ها نيست; روح القدس نخواسته است امورى را به انسان ها بياموزد كه ارتباطى با رستگارى آن ها ندارد.5
نويسندگان مسيحى دوران قرون ميانه اشكال و صور گوناگون معناى حقيقى و سطوح و مراتب متفاوت حقيقت را در كتاب مقدس پذيرفتند و بسيارى از عبارات مسأله ساز كتاب مقدس را به گونه اى مجازى و استعارى تفسير نمودند. لوتر و اعضاى كليساى انگليسى6 اين روش را ادامه دادند، گرچه برخى لوترى ها و كالوينى هاى متأخّر بيش تر بر لزوم حمل به معناى حقيقى اصرار داشتند.7
در قرن بيستم، كليساى رم و بسيارى از گروه هاى اصلى پروتستان ها گفتند كه متون مقدس مدرك، شاهد و يا گواهى انسانى نسبت به وحى اوليه است كه در زندگى پيامبران(عليهم السلام)و شخص مسيح(عليه السلام) اتفاق افتاده است. بسيارى از سنّت گرايان بر مركزيت مسيح اصرار دارند، بدون اين كه بر خطاناپذيرى تفسير انجيل و لوازم حمل عبارات آن بر معانى حقيقى آن ها پافشارى داشته باشند.8 برخى از متكلمان برجسته مسيحى مانند بريث ويت(Braithwaite) در يك سخنرانى مشهور تحت عنوان «ديدگاه يك تجربه گرانسبت به ماهيت اعتقاد دينى» تلاش كردند تا نشان دهند كه سخن دينى عمدتاً حاكى از تعهد اخلاقى و در عين حال، موجد آن است. اما اين اعتقادات را نمى توان صادق تلقى كرد.9
4. جدايى كامل حوزه علم از دين
برخى از نظريات حل تعارض علم و دين را در جدا نمودن قلمرو آن ها مى دانند. از اين جمله، مى توان كلام ليبرال، نئوارتدوكس، اگزيستانسياليسم و تحليل زبانى را نام برد.
الف. كلام ليبرال (الهيّات اعتدالى): جدال هاى اوليه بر مسأله تكامل به تدريج، متكلمان را به دو قطب سنّت گرا و نوخواه تقسيم نمود. هر گروه درصدد دفاع و تقويت موضع خود برآمد. در اواخر قرن نوزدهم، يك ليبراليسم كلامى، كه حد واسط اين دو ديدگاه تلقى مى شد، در ميان متكلمان پروتستان حاكم گشت. آنان از يك سو، هم صدا با نوخواهان، نظريه تكامل را بدون هيچ گونه قيد و شرطى پذيرفتند و از سوى ديگر، اين پذيرش را مستلزم ايجاد جرح و تعديلى در عقايد دينى نمى ديدند; زيرا آنان مبناى الهيات را در احوال قلبى، دينى و اخلاقى، نه در الهيات عقلى و نقلى جستوجو مى كردند. به اعتقاد آنان، منشأ معرفت به خداوند بيش و پيش از آن كه ناشى از كتاب مقدس و يا جريان تكاملى باشد، ريشه در آگاهى دينى و اخلاقى انسان دارد.10 متكلمان ليبرال تحليل تاريخى متون مقدس را پذيرفتند و تفسيرهاى مخالف نظريه تكامل را ناشى از فرضيات علمى و وضعيت فرهنگى حاكم بر زمان نگارش اين تفاسير دانستند. لازمه اين ديدگاه پذيرش نظريه داروين در زمينه رشد تاريخى تفاسير متون مقدس بود.11
Comment